یکشنبه، مهر ۴

خيانت به اميد

ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور در تاریخ ایران است. وی که در سال ۱۳۵۸، یک سال پس از انقلاب ۵۷، با رای گسترده مردم به ریاست جمهوری انتخاب شده بود، پس از تنها دو سال ریاست به دستور روح الله خمینی توسط مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۶۰ از ریاست جمهوری برکنار گشت.

متن زیر را از کتابی برگرفته ام که توسط ابوالحسن بنی صدر تحت نام «خیانت به امید» و با تاریخ انتشار 5 مهرماه 1360، یعنی حدود چهار ماه پس از عزل وی از ریاست جمهوری و پناه آوردن وی به فرانسه منتشر شده است. «خیانت به امید»، که به صورت نامه هائی از سوی بنی صدر از مخفی گاه به همسرش «عذراحسینی» نوشته شده است، در واقع گاهشمار ارزشمندی است از خاطرات اولین رئیس جمهوری اسلامی در روزهائی پر تنش که نقشی تعیین کننده و مانا در شکل گرفتن جهت و هویت سیاسی نظام اسلامی ایفا کردند.

کتاب البته طولانی است و و من تنها به معرفی چند سطر کوتاه از آن که در مورد افکار بنی صدر راجع به خمینی میباشد اکتفا میکنم، اما در صورت علاقه میتوانید متن کامل آن را اینجا بخوانید.


عذرا، همسر شجاع،

فکرش را بکن! با تمام توان میکوشیدم این روحانى پیر، معنویتى بى لک و پاك از هر آلودگى بماند. با چه تلاشى و با چه اخلاصى و با چه سماجتى مىکوشیدم بر دامن او گرد نیز ننشیند. و او چگونه کوشید قیافه پاك مرا با خشونت و بىرحمى لجن آلود سازد. نمىدانم تاریخ این صحنهها را چگونه تصویر خواهد کرد . . .

حسین (ع)، آزاده ترین آزادگان، رو در روى یزید ایستاد. مردم آن زمان و تاریخ دچار سردرگمى نمىشدند. یزید ستم و حسین عدل بودند. میان مصدق و شاه، باز داورى بسیار آسان بود. همه حق را به مصدق دادند. تاریخ نیز چنین کرد. اما میان بنى صدر و خمینى تشخیص حق آسان نیست. اما اگر فرض کنیم با کارهایى که بدستور او انجام مىگیرند و قرائن حکایت مىکنند که ادامه مىیابند و گسترش مىپذیرند، با اعدامهاى نوجوانان پسر و دختر، با کشتارها، با صحنه هاى تلویزیونى که در شخصیت کشى، روشهاى رژیم شاه را کهنه کرده اند، با فقر و فلج اقتصادى، با جنگ و بدتر از همه توهین به ملت و رأى او، و ویران کردن معنویت انقلاب او، تشخیص آسان مىشود، تصدیق نمیکنى که تاریخ مرا مظلومتر خواهد یافت؟

قضاوت تاریخ هر چه باشد، در این لحظات نسبت به سرنوشت خویش احساس تلخ ندارم. دلم شاد است. پر از شادى است چرا که از عقیده جدا نشدم و بخاطر دفاع از استقلال و آزادى و اسلام، اسلام رشد، اسلام محبت، اسلام آزادى، اسلام دفاع از حق محرومان، اسلام امید، اسلام ضد زور، اسلام ضد اسلام ارسطو زده که بر استبداد فقیه بنا گرفت و همه خشونت و جنایت از آب درآمد. بخاطر این اسلام، این آزادى همه جانبه، با تمام توان کوشیدهام و همه خطرها را پذیرفته ام . . .

همسر خوش اندیش،

مىدانم وقتى این سطور را میخوانى، سرزنش را آغاز مىکنى و میگویى از همان دیدار اول با خمینى که بازگشتم بتو نگفتم از این قیافه معنویتى مشهود نیست؟ نگفتم هر چه هست خشونت است؟ میکوشد قیافه اى معنوى بخود بگیرد اما با ناشیگرى، کمى دقت به آدمى امکان مىدهد بفهمد خشونتى است که زور مىزند خود را بپوشاند؟ اما گوش نکردى تا آمد آنچه بر سر تو و همه مردم آمد! . . . تصدیق مىکنم که راست مىگویى، تو این حرفهاها را زدى و هر بار هم که او قولى را زیر پا مىگذاشت، میگفتى، نگفتم این آدم اهل ریاست و فریب مىدهد؟ و راست است که در پاسخ تو و دیگرانى که جانب تو را مىگرفتند، مىکوشیدم مجنون وار تا که لکه ها را از قیافه او پاك کنم. اما در درونم طوفان بود. به کسى میماندم که اوراق حیات او را پیشارویش ورق به ورق بباد بدهند . . .

. . . میخواست مرا وسیله همین قصابىها بکند که اینک شخص خودش سرپرستى مىکند، این روزها که ماشین اعدام دختران 12 ساله و نوجوانان 12 تا 16 ساله با سرعت بگردش درآمده است، بر من بسیار سخت مىگذرند. به این زودى، دژخیمها از نهان گاهها بیرون آمدهاند و پیشاروى ملتى که انقلاب کرده است، اسلام و آزادى و معنویت و امید را "ذبح شرعى" مىکنند . . .

. . . تفکر سیاسى او از یونان قدیم میآمد: اکثریت قریب باتفاق مردم مثل گوسفند هستند و اقلیتى با استعداد
براى ولایت گله انسانها خلق شدهاند و باید آنها را اداره کنند. دو نوع حکومت بیشتر متصور نیست: حکومت عدل مذهبى و حکومت ستم غیر مذهبى و هر دو استبدادى هستند. یکى استبداد صالح است و دیگرى استبداد ظالم. گذرا بگویم وقتى مىشنیدند که مارکسیستها هم حکومت را استبدادى مىدانند و به استبداد بورژوازى و استبداد پرولتاریا قائلند، این نتیجه را مىگرفتند که حکومت دمکراسى واقعیت ندارد و آزادیهایى که داده انده همان بى بند و باریها هستند که وجودشان مخالف آزادى واقعى است. بیاد بیاور که طى این دو سال و نیم، هربار که از ضرورت آزادیها حرف زده ام، پاسخ ملاتاریا این بوده است که اینها مىخواهند جامعه ما بى بند وبار بشود


منبع