چهارشنبه، شهریور ۱۷

فیروز نهاوندی; قهرمانی که باید از نو شناخت
















فیروز نهاوندی کسی بود که عمر تازی سوسمارخور را به قتل رسانید. این جوانمرد ایرانی که تازیان وحشی و بی فرهنگ او را ابولؤلؤ می نامیدند، از بد حادثه در دوران کوتاه زندگیش دو بار به اسارت درآمده بود. نخست در جنگ ایران و روم به دست رومی ها اسیر شد و دوم در جریان یورش اعراب به روم بود که به اسارت تازی های اشغالگر روم درآمده بود.
او مردی بود قوی هیکل، خوش سیما، روشن بین، صاحب دانش و هنر که در بازار برده فروشان به یکی از اشراف عرب به نام مقیرة بن شعبه فروخته شد.
روزی عمر تازی سوسمارخور او را می بیند و از او سوال می کند که از هنرهای زمان چه می داند. او در پاسخ می گوید:انواع کارهای دستی از جمله درودگری، آهنگری، کنده کاری، نقاشی. عمر می گوید چنین شنیده ام که می توانی آسیابی بسازی که به وسیله ی باد گندم را آرد کند. فیروز می گوید: آری. عمر تازی می پرسد می توانی چنین آسیابی برایم بسازی؟ فیروز در جواب می گوید: «ای خلیفه بزرگ! اگر زنده باشم برایت چنان آسیابی خواهم ساخت که تمام مردم، در شرق و غرب عالم درباره اش گفتگو کنند.»
و عمر تازی در همان موقع به همراهانش می گوید که این غلام با این کلامش مرا سخت هراسناک کرد و همان موقع فیروز را از صاحبش می خرد تا در خدمت خود بگیرد.
قتل عمر تازی سوسمارخور و جنایتکار دو سال بعد از جنگ معروف نهاوند اتفاق افتاد که آن جنگ آخرین نبرد بین تازیان سوسمارخور و ایرانی ها بود. اعراب و تازیان سوسمارخورآن جنگ را فتح الفتوح نامیدند. و بعد از دو سال اسیران جنگی ایرانی را عرب های وحشی و جنایتکار به صورت گله های حیوان به هم بسته و با زنجیر به مدینه آوردند. آن روز ها که اسیران وارد شهر می شدند فیروز جلوی دروازه ایستاده بود و اسیران را نگاه می کرد. حال زنان اسیر و دیدار کودکان خردسالی که از گرسنگی و تشنگی ناتوان شده بودند و در رنج بودند، دل فیروز را سخت به درد آورد و فیروز آن ها را در آغوش می گرفت و با آن ها گریه می کرد. شعبی می گوید:«وقتی اسیران جنگ را به مدینه آوردند، فیروز هر اسیر کوچک یا بزرگی را که می دید بر سرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت: عمر جگرم را خورد.» او که دل در گرو عشق ایران و ایرانی داشت و روزهای زیادی شاهد ضجه ها و زاری هم وطنانش بود که در اسارت به سر می برند تصمیم گرفت که به تلافی جور و ستمی که بر ایرانی ها می رود عمر را به قتل برساند. او خنجری داشت دو سویه و آن روز خنجرش را زیر شالش پنهان نمود و به مسجدی آمد. هنگامی که عمرتازی سوسمارخوروحشی و جنایتکار به جلوی صف تازیان بت پرست قرار گرفت فیروز به سرعت خنجرش را کشید و با همه قدرت شش ضربه به بدن عمر تازی وارد نمود.
یکی از زخم ها که زیر ناف او ایجاد شده بود بسیار عمیق و مهلک بود و خلیفه تازیان از همان زخم جانکاه به هلاکت رسید.
امروز آرامگاه ( شاید نمادین ) پیروز نهاوندی در شهر کاشان قرار دارد و دیدگاه ایرانیان و نماد مقاومت ملی ایرانیان در برابر مهاجمان عرب و تازیان وحشی و بی فرهنگ و جنایتکار به ایران است