یکشنبه، مهر ۴

اشعاری از خیام که تفکر او درباره گفته‌ها و وعده‌های دین را بیان می‌کند

قرآن که مهین کلام خوانند آن را / گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم / کاندر همه جا مدام خوانند آن را
***
گویند کسان بهشت با حور خوش است / من می‌گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار / کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
***
گویند مرا که دوزخی باشد مست / قولی‌است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره به‌دوزخ باشند / فردا بینی بهشت همچون کف دست
***
می خوردن و شاد بودن آیین من است / فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست / گفتا دل خرم تو کابین من است
***
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد / در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی / کاحوال مسافران عالم چون شد
***
گویند بهشت و حورعین خواهد بود / آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک / چون عاقبت کار چنین خواهد بود
***
گویند بهشت و حور و کوثر باشد / جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه / نقدی ز هزار نسیه خوش‌تر باشد
***
قومی متفکرند اندر ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین
می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی / کای بیخبران راه نه آنست و نه این
***
گاوی است در آسمان و نامش پروین / یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین / زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
***
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی / کازاده بکام دل رسیدی آسان
***
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن / به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود / پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
***
ای دل تو به اسرار معما نرسی / در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا به می لعل بهشتی می ساز / کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
***
پیری دیدم به خانه‌ی خماری / گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری / رفتند و خبر باز نیامد باری